روزنگار دوم جوینده
[sc:Comment_Author][sc:Comment_Text]
تاریخ : یک شنبه 20 مهر 1393
نویسنده : شیرین جوینده

به نام آرامش دهنده قلب ها

این روزنگار را یک هفته بعد از واقعه می نویسم روزی که بلیط برگشت قطار گیرم نیومد و مجبور بودم با اتوبوس برگردم

راستش ما تابستا ن پارسال یک تصادف وحشتناک در جاده قم دیده بودیم که باعث شده بود خانوادگی از سفر جاده ای با اتوبوس بترسیم حالا مجبور بودم با اتوبوس برگردم شب قبل سه شنبه دوستم خانم روشن رفت تو سایت و تلاش کرد برام بلیط بگیره که نشد سرانجام تونستیم تلفنی بلیط را رزو کنیم روز سه شنبه سر کلاس درس ارزشیابی اخرهای کلاس بر اثر استرس دیگه تقریبا چیزی نمی فهمیدم تا کلاس تمام شد بلافاصله رفتیم خوابگاه و نماز خواندیم و وسایلمان را جمع کردیم وراه افتادیم تقریبا ساعت 6.15 بود که از خوابگاه زدیم بیرون. بنظرم خیلی داشتیم زود میرفتیم ولی روشن می گفت شب خطرناکه باید زود تر بریم آخه اون مسیر همیشگی اش بود سوار اتوبوس دانشگاه شدیم رفتیم اول دانشگاه، اونجا سوار ون شدیم رفتیم مترو ،سوار مترو شدیم یک ایستگاه بعد یعنی محمد شهر پیاده شدیم  می رفتیم سمت اتوبوسها که سوار بشیم چشمتون روز بد نبینه یک عده  راننده مسافر کش جلو مترو محمد شهر ایستاده بودن و بلند اسم چند تا شهر را صدا می زدند تا مسافر جمع کنند مثل: محمد شهر، ماهشهر، اگر اشتباه نکنم جعفر شهر،.........نمی دونستم کجاهارا می گنن ولی می دونستم لباس پوشیدناشون مثل دهه 70 بود شلوار های ساسون دار و پیراهن ها راه راه و سیبیل هم که شاخصشون بود  خلاصه بی اعتنا به این قشر زحمت کش و فریادکش رفتیم و سوار اتوبوس شدیم و ایستگاه بعد پیاده شدیم دلیل اینکه اینقدر مسیر انحرافی و پیچیده کرده بودیم بخاطر شعار همیشگی ما ایرانیاس : واسه خانوما خطرناکه .ما خانم بودیم و  مسیر سر راست تا ترمینال با تاکسی برامون خطر داشت از اتوبوس پیاده شدیم شروع کردیم به پیاده رفتن روشن از اول راه داشت حرف می زد ولی راستش حتی یک کلمه از حرفاشو نمی شنیدم  پیاده که شدیم شروع کرد از همکلاسی که برای حل تمرین آمار بهش پیام داده بود تو تابستان ، صحبت می کرد فقط همینو شنیدم بقیه اش فقط صدای  زیربود  تصاویررا  می دیدم احساس می کردم می خواد استرسمو کم کنه سرمو هی تکان می دادم که فکر کنه در کارش موفق شده گاهی چیزی ام می گفتم  راستش اصلا یادم نیست چی می گفتم ولی در اصل این طور نبود. پیاده روی مخوف ما در مسیر نزدیک ترمینال شروع شده بود یک خیابان که از زیر گذر ماشینا با سرعت بالا می اومدن وای تونل وحشت بود نفس همچنان بند بود چون خیابان بعدی وحشتناک تر از این بود یک بریدگی به سمت خیابون اصلی، کرجیام انگار رالی شرکت کردن با اون سرعتاشون !1نفسی کشیدم که از خیابان به پیاده رو رسیده بودیم پیاده رو بله رسیدیم به پیاده رو اما چه پیاده روئی!!!!!پیاده روئی با مغازه هایی شبیه به مکانیکی و پر از روغن رو آسفالت خیابان هم لکه های روغن دیده می شد و یه کبابی ام اون وسط که پرده اش سیاه بود، نه کرم بود!نه کرم مایل به سیاه و دودی بود،اره این بود. با خودم می گفتم اینجا دیگه کجاست که روشن گفت رسیدیم ،حواسم رفت به تابلوزرد رنگ ترمینال کلانتری کرج ،نفسی کشیدم رفتیم داخل همه جلو میومدن می گفت کجا میرید جواب نمی دادیم رفتیم داخل ترمینال تعاونی15 را پیدا کردیم رفتیم داخل گفتم بلیط رزو داریم فامیلمو پرسید و بلیط را صادر کرد از راننده پرسیدم ، که چه جور آدمیه ؟؟؟  مسئولش گفت  خیالتون راحت همه را می شناسیم  با خودم گفتم خوب آخه تو خودت کی هستی که همه را می شناسی؟؟ولی روشن شروع کرد به دلداری که نترس بابا ،همه امنه خیالت راحت و سخت نگیر .راستش حرفاش خیلی دل گرم کننده بود تواون لحظه احتیاج داشتم که این حرفا را بشنوم روشن معمولا حرف های مثبتی می زنه از این آدم هایی که مثبت اندیشه، چون تجربه اش تو این مسیر از من بیشتر بود بهش اعتماد کردم با وجودی که از من کوچکتره مثل خواهر بزرگترم رفتار می کرد بلیط را گرفتیم  قبل از این که بریم داخل ترمینال همه مشخصات بلیطو با اسم راننده واسه داداشم پیام دادم ،بعد رفتیم و  نشستیم رو صندلی و اون لب تابشو روشن(on ) کرد تا کار فلسفه را ویرایش کنیم ولی در اصل اون داشت با صدای بلند ویرایش می کرد من داشتم ترمینالو با چشمام اسکن می کردم آدم هاشو و تعاونی هارو و .......که مامانم زنگ زد بهش نگفته بودم دارم با اتوبوس می آییم  فکر می کرد راه آهنم ،گفت سوار قطار شدی؟؟؟ گفتم نه ، نگران نباش سوار می شوم نگران نباش مامانم گفت چرا اینقدر میگه نگران نباش نگران نیستم... داشتم خودمو لو می دادم که یهووووو  یک مردی پشت سرم داد زد آمل ،گرگان ،.........سریع دستمو گذاشتم رو گوشی گفتم می خوام برم نمی دونستم چی بگم اگر می گفتم با اتوبوس میام  مطمئن بودم تا صبح نمی خوابید تلفن و قطع کردم و دوباره مثلا مشغول شدیم که دیدم ساعت 8.15 است قرار بود 8.30 حرکت کنه رفتم تعاونی گفتم حرکت دارید راننده اش از جاش بلند شد و گفت آره بلیط بده به من ،وای چیزی که می ترسیدیم اتفاق افتاد یک راننده خفن ،،،،،آخه چرا لباسش قرمزه!!!! بلیط با ترس و لرز دادم برگشتم به صورت روشن که تائیده راننده را بگیرم دیدم اصلا به من نگاه نمی کنه هنوز نگاهش به راننده  قفل است به عمق فاجعه پی بردم دیگه حرف دلگرم کننده ای نزد فقط رفتیم جلو اتوبوس وایستاده بودیم و دست همو گرفته بودیم که راننده اومد گفت چرا بالا نمی ری گفتم میرم دیگه چیه...... نمی دونم چرا هی روبوسی می کردیم مطمئنم روشن داشت یک چیزایی میگفت نمی فهمیدم چی؟ولی استرسو اینجا تو چشمش دیدم به هر حال رفتم بالا و رو صندلی نشستم روشن دیدم که کنار پنجره یک چیزایی می گفت حواسم فقط به چشمش بود که ایندفعه مطمئن نبود و توش ترسو حس می کردم خیلی زود اتوبوس حرکت کرد یکی و دوساعت زل زده بودم به جاده  ولی اینقدر خسته بودم که خوابم برد به هر حال شب سختی را سپری کردم و فرداش  دوستایی که خبر داشتن من با اتوبوس دارم میرم خونه ،از 5 صبح احوال پرسم شدن ،همه را نگران کرده بودم و این جمله تو ذهنم رد می شد که خیلی به خودت سخت میگیری دختر هر جور بگبری همونجوری سپری میشه بالاخره هم ساعت 10 رسیدم مدرسه ..........  اونقدر هام که فکر می کردم وحشتناک نبود ولی خوب جای قطار را نمی گرفت دیگه، سختی خودشو داشت .ولی هنوز نظرم در مورد مسیر دانشگاه تا ترمینال عوض نشده تونل وحشتیه واسه خودش،والا.............

 




|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
موضوعات مرتبط: هفته دوم , ,
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید

<-CommentGAvator->
مفیدی هستم آقا... در تاریخ : 1393/7/23/3 - - گفته است :
ای یک دله صد دله دل یکدله کن/مهردگران را زدل خود یله کن/یکبار به اخلاص بیا بر در ما(هو)/گرکام تو برنیایدازما گله کن

<-CommentGAvator->
جوینده در تاریخ : 1393/7/23/3 - - گفته است :
آقای مفیدی: ما زندگی را آسان میگیریم سخت میگذره، سخت میگیریم سخت میگذره ،معمولی میگیریم سخت میگذره ،دیگه نمی دونم چرا وقتی زندگی را ولش کردیم و بیخیالش شدیم داره سخت میگذره؟؟؟؟!!!!!

<-CommentGAvator->
جوینده در تاریخ : 1393/7/23/3 - - گفته است :
آقای حوزه پور:لباس قرمز نماد ترس و وحشته مخصوصا که در شرایط ترس هم بهش نگاه بشه ،تو اون لحظه رنگ لباسش واسم خیلی واضح بود با مدل موش

<-CommentGAvator->
حمزه پور در تاریخ : 1393/7/23/3 - - گفته است :
مسئولین چرا پاسخگو نیستند...
یک راننده خفن ،،،،،آخه چرا لباسش قرمزه!!!!
خانم جوینده از کی تا حالا "خفن" لباس رنگ قرمز رو هم در بر می گیره.
هر چند ترسیدنتون بامزه بود, ولی بهتون حق.... می دم. او جا خیلی باهاله "محمد شهر, جعفر شهر ... من سال گذشته اونجا مدرسه می رفتم.
بعضی صحنه ها رو خیلی خوب توصیف می کنید. مثل مسلسل صحبت کردن های خانم روشن و سرو صدای زیاد ترمینال و ... شما هیچ صدایی رو نمی شنیدید , دقیقا مثل یک فیلم برام قابل تصوره.
و یا توصیف رنگ پرده چلو کبابی خوب بود.

<-CommentGAvator->
مفیدی هستم آقا... در تاریخ : 1393/7/23/3 - - گفته است :
گفت آسان گیر برخودکارها کز روی طبع/سخت می گیرد جهان بر مردمان سخت کوش


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








آخرین مطالب

دریافت کد نوای مذهبی
دانلود این نوا

/
کلاس تحقیقات کیفی